معرفة الله

نوشته‌ها

تا کنون 18 نوشته منتشر شده استآخرین نوشته‌هالیست منابع

انتخاب موضوع

پشتیبانی

درباره پایگاهدرباره نویسندهارتباط با نویسندهخبرنامه

آشنایی با کلیات خمس در علم منطق


آشنایی با کلیات خمس در علم منطق

مقدمه

آشنایی با کلیات خمس، یعنی «نوع»، «جنس»، «فصل»، «عرض عام» و «عرض خاص» برای ورود به باب تعاریف اهمیت ویژه‌ای دارد؛ زیرا در بیان فرمول‌های تعریف از این اصطلاحات استفاده می‌شود. البته اهمیت آشنایی با این اصطلاحات صرفاً به خاطر فهم فرمول‌های تعریف نیست {مخصوصاً برای ما که هدفمان از ارائه مطالب منطقی در این وبسایت، آمادگی برای ورود به مسائل خداشناسی در سطح متوسط است و برای این هدف نیازی به آشنایی تفصیلی با فرمول‌های تعاریف منطقی نداریم}. این اصطلاحات در ابواب دیگر و حتی برخی استدلال‌ها به کار رفته‌‌اند که آشنایی با آن‌ها برای فهم این محتواها ضرورت دارد. همچنین آشنایی با سلسله اجناس و به صورت کلی تقسیماتی که منطقیون و فلاسفه نسبت به موجودات عالم ارائه داده‌اند، قدرت تحلیل خوبی نسبت به برخی مسائل به شما خواهد داد.

الف) تعریف هر یک از کلیات خمس

قبلاً در نوشته «اقسام علم حصولی» با تعریف «مفهوم کلی» و برخی از تقسیمات آن آشنا شده‌ایم. حال در این بخش قصد داریم یک تقسیم‌بندی دیگر برای مفاهیم کلی بیان کنیم؛ و آن اینکه هنگام مقایسه یک مفهوم کلی با مصادیقش، پنج حالت قابل تصور است:

  • نوع: در این حالت، آن مفهوم کلی بیانگر تمام ذات و ماهیت مصادیق خودش است {کما اینکه مفهوم «انسان» چنین است}. ==> بنابراین به مفهوم کلی‌ای که بیانگر تمام ذات و ماهیت مصادیق خودش باشد، «نوع» گفته می‌شود. ==> مثلاً وقتی گفته می‌شود «این شیء طلا است» یا «آن حیوان اسب است»، «طلا» تمام حقیقت شیء نخست و «اسب» تمام حقیقت شیء دوم را بیان می‌کند و بنابراین هر یک از این دو کلی «نوع» خواهند بود.
  • جنس: در این حالت، آن مفهوم کلی بیانگر بخشی از ذات و ماهیت مصادیق خودش است با این شرط که آن بخش، مختص به یک گونه خاص نباشد. مثلاً مفهوم «حیوان» بخشی از حقیقت «انسان» را بیان می‌کند {نه تمام آن را، زیرا حیوانیت تمام حقیقت انسان نیست بلکه انسان «حیوانیت + ناطقیت» است} و از طرف دیگر «حیوانیت» مختص به انسان نیست بلکه بخشی از ماهیت گونه‌های دیگر مثل «شیر»، «اسب»، «ماهی» و ... نیز هست.
  • فصل: در این حالت، آن مفهوم کلی بیانگر بخشی از ذات و ماهیت مصادیق خودش است با این شرط که آن بخش، مختص به یک گونه خاص باشد. مثلاً مفهوم «ناطق» (یعنی متفکر) بخشی از حقیقت «انسان» را بیان می‌کند و مختص به انسان نیز هست و در موجوداتی با گونه‌های دیگر یافت نمی‌شود.
  • عرض عام: در این حالت، آن مفهوم کلی بیانگر ماهیت مصادیق خودش نیست {حتی بخشی از آن} بلکه یکسری از ویژگی‌های خارج از ذات و ماهیت مصادیق خودش را بیان می‌کند؛ البته با این شرط که آن ویژگی مختص به گونه‌ای خاص نباشد. مثلاً مفهوم «راه رونده» یکی از ویژگی‌های انسان را بیان می‌کند که ربطی به ماهیت او ندارد لذا ممکن است شخصی انسان باشد اما به جهت فلج بودن یا نقص عضو، راه‌رونده نباشد. همچنین این ویژگی مختص به انسان نیست و گونه‌های دیگری از موجودات مثل «شیر»، «اسب» و ... نیز راه‌رونده هستند.
  • عرض خاص: در این حالت، آن مفهوم کلی یکسری از ویژگی‌های خارج از ذات و ماهیت مصادیق خودش را بیان می‌کند؛ البته با این شرط که آن ویژگی مختص به گونه‌ای خاص باشد. مثلاً مفهوم «شاعر» یکی از ویژگی‌های انسان را بیان می‌کند که ربطی به ماهیت او ندارد لذا ممکن است شخصی انسان باشد اما شاعر نباشد. همچنین این مفهوم مختص به انسان است و هیچ گونه‌ دیگری از موجودات دارای این ویژگی نیست.

1. از آنجا که در نوشته «تعریف علم و تقسیم آن به حضوری و حصولی» درباره اصطلاح «مفهوم» و «مصداق» صحبت کرده‌ایم، در اینجا به توضیح مجدد آن‌ها نپرداختیم. ==> اجمالاً در آن نوشته بیان شد که به تصویری که در ذهنِ عالِم از معلوم ساخته می‌شود، «مفهوم» گفته می‌شود و به آن چیزی که این مفهوم از آن حکایت می‌کند، «مصداق» گفته می‌شود.

2. شاید برایتان سوال شود که ما چطور می‌توانیم جنس یا فصل یا اعراض یک موجود را کشف کنیم؟ هدف ما از یادگیری این اصطلاحات {در این وبسایت}، تحلیل تعاریف ارائه شده است نه ارائه تعریف جدید از موجودات؛ به همین دلیل به صورت تفصیلی وارد پاسخ به این سوال نمی‌شویم اما اجمالاً اگر بخواهم اشاره کنم، یکی از روش‌ها، تقسیم‌بندی موجودات و مقایسه آن‌ها برای کشف این مشخصات هست. البته خود منطقی ها هم اعتراف دارند که در این روند کمی تسامح هم صورت می‌گیرد و به همین دلیل اگر گفته می‌شود فلان مشخصه فصل یک موجود است، به این معنا نیست که الا و لابد این حرف صحیح است و هیچ گونه دیگری این ویژگی را ندارد. ==> علت این تسامح هم این هست که اولاً ما قادر نیستیم تمامی موجودات عالم را بررسی کنیم تا ویژگی‌های مختص یک گونه و ... را به درستی کشف کنیم و ثانیاً پی بردن به ذات موجودات کاری بسیار دشوار است و نمی‌توان به راحتی ادعا کرد که ما ذات فلان موجود را به صورت کامل شناخته‌ایم.

در هر حال، اگر بخواهیم یک نشانه کلی برای تشخیص ویژگی‌ای که جزء ذات و ماهیت یک موجود است و ویژگی‌ای که خارج از آن است، ارائه کنیم، فکر می‌کنم بهترین نشانه این باشد که بررسی کنیم آیا بدون آن ویژگی باز هم آن موجود عنوانش را حفظ می‌کند یا خیر؟ مثلاً اگر ویژگی «نشیمنگاه داشتن» را از صندلی بگیریم، دیگر به آن صندلی گفته نخواهد شد؛ پس می‌توان گفت «نشیمنگاه داشتن» برای صندلی یک ویژگی ذاتی است. اما اگر ویژگی «پلاستیکی بودن» را از صندلی بگیریم، باز هم می‌توان به آن صندلی گفت چرا که پلاستیکی نبودنِ یک صندلی، به صندلی بودن آن خللی وارد نمی‌کند؛ پس «پلاستیکی بودن» خارج از ذات صندلی است و یک مفهوم عرضی می‌باشد.

ب) عرض لازم و مفارق

دو اصطلاح مهم دیگر نیز هستند به نام «عرض لازم» و «عرض مفارق» که به نظر می‌رسد آشنایی با آنها بعد از آشنا شدن با کلیات خمس، راحت‌تر باشد. کلی‌های از نوع عرض (چه عرض عام و چه عرض خاص) را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. دسته‌ای از آنها می‌توانند از مصادیق خود جدا شوند {مثل «شاعر» که بعضی از انسان‌ها به آن متصف می‌شوند و برخی دیگر خیر} اما دسته‌ای دیگر همیشه همراه مصادیق خود هستند و امکان جدایی از آن‌ها را ندارند {مثلاً زوجیت برای عدد چهار یک ویژگی خارج از ذات محسوب می‌شود اما در عین حال همیشه با آن همراه است و نمی‌توان عدد چهاری را فرض کرد که زوج نباشد}. ==> به آن دسته از مفاهیم کلیِ عرضی (چه عرض عام و چه عرض خاص) که قابل انفکاک از مصادیق خود نباشد «عرض لازم» و به آن دسته که قابلیت انفکاک را دارند «عرض مفارق» گفته می‌شود.

ج) جنس قریب و بعید

هر کدام از «جنس» و «فصل» به دو قسم قریب و بعید تقسیم می‌شوند. برای درک بهتر این اقسام، لازم است ابتدا مقدمه‌ای را بیان کنیم و سپس به تعریف این اقسام بپردازیم.

1. مقدمه

فلاسفه و منطق‌دانان، سعی کرده‌اند یک دسته‌بندی از موجودات عالم ارائه کنند تا بتوانند به کمک آن در فرایند تشیخص خصوصیات هر موجود {مثل جنس و فصل و اعراض آنها} بهتر عمل کنند.

آن‌ها تمامی موجودات عالم را در 10 دسته کلی قرار داده‌اند که در فلسفه از آنها به «مقولات عشر» نام می‌برند؛ سپس هر کدام از این 10 دسته کلی را به موارد جزئی تر تقسیم کرده‌اند و این فرایند تقسیم را به قدری ادامه داده‌اند که یک تقسیم‌بندی کلی از موجودات عالم به دست آید.

آن 10 دسته کلی عبارتند از: «جوهر، کم (مقدار)، کیف (کیفیت)، وضع (وضعیت)، أین (مکان)، متی (زمان)، جده (مِلک، دارا بودن)، أن یَفعَل (تأثیرگذاری)، أن یَنفَعِل (تأثیر پذیری) و اضافه». ==> درباره اینکه معنای هر کدام دقیقاً چیست و هر کدام دلالت بر کدام موجودات می‌کنند، در این نوشته هیچ صحبتی نمی‌کنیم و اگر نیاز باشد در مباحث فلسفی به آن می‌پردازیم. فعلاً آنچه برای ما مهم می‌باشد، این است که بتوانیم اصل این دسته‌بندی را به خوبی درک کنیم.

به عنوان مثال «انسان» را به این صورت در این تقسیم‌بندی جا داده‌اند:

سلسله اجناس انسان

همانطور که در تقسیم‌بندی بالا مشاهده می‌کنید، مقوله «جوهر» به انواع مختلفی تقسیم می‌شود که یکی از آن موارد «موجود جسمانی» است. خود «موجود جسمانی» نیز انواع مختلفی را شامل می‌شود که یکی از آن‌ها «موجود جسمانی رشد کننده» است. این تقسیم‌بندی به همین شکل پیش می‌رود تا اینکه به یک گونه از موجودات {مثل انسان در تقسیم‌بندی بالا} ختم می‌شود.

اگر دقت کنید، آنچه باعث شده «موجودات جسمانی» از سایر موجوداتی که تحت مقوله «جوهر» قرار می‌گیرند، متمایز شده و یک دسته خاصی را تشکیل دهند، سه‌بعدی بودن این موجودات می‌باشد. یعنی در بین تمامی موجوداتی که تحت مقوله «جوهر» قرار می‌گیرند، فقط موجود جسمانی است که این قابلیت را دارد و همین امر موجب تمایز آن از سایر موجودات شده است. ==> همچنین آنچه موجب تمایز «موجود جسمانی رشد کننده» از سایر موجوداتی که زیر مجموعه «موجود جسمانی» قرار می‌گیرند، شده است، قابلیت رشد این موجودات می‌باشد. ==> مابقی موارد این دسته‌بندی نیز هر کدام قابلیت و ویژگی منحصر به فردی دارند که موجب شده است از سایر موجودات متمایز شوند؛ کما اینکه «انسان» به دلیل متفکر بودنش، از حیوانات دیگر مثل «اسب» متمایز گشته و در یک دسته خاص قرار گرفته است.

در این دسته‌بندی ارائه شده، موجودات به وسیله ویژگی‌ها و قابلیت‌های ذاتی‌شان از یکدیگر متمایز شده‌اند. بنابراین تمامی مفاهیمی که در این دسته‌بندی ذکر شده‌اند «جنس»، «فصل»، یا «نوع» هستند. ==> همانطور که احتمالاً حدس زده‌اید، در این دسته‌بندی «انسان» یک «نوع» است؛ زیرا مفهومی کلی است که بیانگر تمام ذات و ماهیت مصادیق خودش است. ==> این دسته‌بندی {نسبت به تمام موجودات} با یکی از آن مقولات 10 گانه که بالاتر معرفی کردیم شروع می‌شود و آنقدر پیش می‌رود تا به یک نوع ختم شود؛ کما اینکه در این دسته‌بندی بیان شده، از «جوهر» آغاز شده و با «انسان» خاتمه یافته.

2. بیان تعاریف

حال که آشنایی مختصر با مقولات عشر و دسته‌بندی بیان شده توسط اندیشمندان فلسفه و منطق پیدا کردید، به راحتی می‌توانید متوجه شوید که هر یک از «جنس قریب» و «جنس بعید» قرار است چه چیزی را بیان کنند.

در تعریف جنس بیان کردیم که مفهومی است کلی که بیانگر بخشی از ذات و ماهیت مصادیق خودش است با این شرط که آن بخش، مختص به یک گونه خاص نباشد. مثل حیوان که فقط بخشی از ماهیت انسان را بیان می‌کند و مختص به انسان هم نیست؛ بلکه حیوانیت، بخشی از ذات موجودات دیگر مثل «اسب» و «شتر» را نیز تشکیل داده است.

در دسته‌بندی‌ای که کمی قبل‌ بیان کردیم، «جوهر»، «جسم»، «جسم رشد کننده» و «حیوان» همگی جنس برای «انسان» به شمار می‌آیند؛ زیرا اولاً بخشی از ماهیت آن را بیان می‌کنند و ثانیاً مختص به انسان نیستند. ==> این اجناس هنگامی که به ترتیب کنار یکدیگر بیان می‌شوند، اصطلاحاً «سلسله اجناس انسان» نامیده می‌شوند.

با اینکه همه این مفاهیم برای «انسان» جنس محسوب می‌شوند؛ اما با این حال تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند و آن اینکه مثلاً «حیوان» نسبت به «جسم رشد کننده» بخش بیشتری از ذات انسان را نمایان می‌کند. به همین دلیل اجناس بر اساس جایگاهی که در سلسله اجناس دارند، هر چه به انسان نزدیک‌تر باشند بهتر می‌توانند انسان را معرفی کنند و به همین جهت در باب تعاریف از اهمیت بیشتری برخوردار هستند. ==> برای شناسایی راحت‌تر این اجناس، آن ها را به لحاظ جایگاهی که در سلسله اجناس دارند، به قریب و بعید تقسیم کرده‌اند. آن جنسی که بلافاصله قبل از نوع قرار گرفته باشد {به طوری که بین آن و نوع هیچ جنس دیگری نباشد، مثل «حیوان» در سلسله اجناس انسان} اصطلاحاً «جنس قریب» نامیده می‌شود؛ و آن جنسی که اینطور نباشد {یعنی بین آن و نوعی که در انتهای دسته‌بندی قرار می‌گیرد، یک یا چند جنس دیگر قرار گرفته باشند، مثل «جوهر»، «جسم» و «جسم رشد کننده» در سلسه اجناس انسان} اصطلاحاً «جنس بعید» نامیده می‌شود.

برای فهم راحت‌تر، در تصویر زیر سلسله اجناس انسان با توضیح بعید یا قریب بودن آن‌ها بیان شده‌اند:

سلسله اجناس انسان

1. مجددا یادآوری می‌کنم که در این نوشته قصد داشتیم صرفاً یک آشنایی اجمالی با دسته‌بندی موجودات در فلسفه و منطق پیدا کنیم تا تقسیم جنس و فصل به قریب و بعید را بهتر درک کنیم. ==> بنابراین طبیعی است که سوالات و ابهامات زیادی درباره این دسته‌بندی داشته باشید. قرار شد در صورت لزوم در مباحث فلسفی درباره این دسته‌بندی در قالب یک نوشته مجزا بیشتر صحبت کنیم.

2. در باب کلیات خمس، اصطلاحات دیگری مثل «جنس الاجناس» (یعنی جنسی که بالاتر از آن جنسی قرار ندارد، مثل «جوهر» در سلسله اجناس انسان) نیز وجود دارد؛ اما چون برای مباحث خداشناسی ما اهمیت ندارد، از تعریف آن‌ها صرف‌نظر کردم.

د) فصل قریب و بعید

در تعریف فصل بیان کردیم که مفهومی کلی است که بیانگر بخشی از ذات و ماهیت مصادیق خودش می‌باشد با این شرط که آن بخش، مختص به یک گونه خاص باشد. ==> در واقع فصل‌ها همان چیز‌هایی هستند که به کمک آن‌ها موجودات را از یکدیگر تفکیک می‌کنیم. به عنوان مثال، یک بار دیگر نمودار مربوط به اجناس و فصول انسان را مشاهده کنید:

سلسله اجناس انسان

همانطور که در تصویر مشاهده می‌کنید، موجود جسمانی به دلیل سه‌بعدی بودنش از مابقی موجوداتی که در دسته «جوهر» قرار می‌گیرند متمایز شده و در یک دسته خاص قرار گرفته است. بنابراین سه‌بعدی بودن برای موجودِ جسمانی یک فصل محسوب می‌شود؛ کما اینکه «رشد کننده» برای «جسم رشد کننده»، «حساس و متحرک به اراده» برای «حیوان»، و «متفکر» برای «انسان» فصل محسوب می‌شود.

اگر کمی دقت کنیم، خواهیم دید که ویژگی «رشد کننده» در واقع می‌تواند فصل «انسان» هم محسوب شود؛ زیرا انسان را از سایر موجوداتی که زیر مجموعه «جسمانی» قرار گرفته‌اند، جدا می‌کند. البته از آنجا که «جسمانی» برای انسان یک جنس بعید محسوب می‌شود، فصلی که انسان را در این جنس متمایز می‌کند «فصل بعید» نامیده می‌شود. ==> بنابراین اگر بخواهیم یک تعریف شسته و رفته برای «فصل قریب» و «فصل بعید» ارائه کنیم، باید بگوییم:

فصل قریب فصلی است که موجب امتیاز یک نوع از سایر انواع مشارک در جنس قریب بشود؛ کما اینکه «متفکر» انسان را از سایر انوع مشارک در حیوان (جنس قریبِ انسان) مثل اسب، گاو، ماهی و... متمایز می‌کند. فصل بعید نیز فصلی است که موجب امتیاز یک نوع از سایر انوع مشارک در جنس بعید بشود. کما اینکه «رشد کننده» انسان را از سایر انوع مشارک در «جسمانی» (جنس بعیدِ انسان) مثل سنگ، خاک و ... متمایز می‌کند.

جمع‌بندی

دانستیم که اگر مفهوم کلی بیانگر تمام ذات مصادیق خودش باشد {مثل مفهوم انسان}، آن را «نوع» می‌نامند؛ و اگر بیانگر بخشی از ذات مصادیقش باشد به صورتی که آن بخش، مختص به یک گونه خاص نباشد {مثل حیوان}، آن را «جنس» و اگر مختص به یک گونه خاص باشد {که در این صورت موجب تمایز آن گونه از موجودات دیگر می‌شود}، آن را «فصل» می‌نامند {مثل متفکر (ناطق) که انسان را از دیگر حیوانات متمایز می‌کند}. در صورتی که مفهوم کلی بیانگر ذات مصادیقش نباشد بلکه یکسری ویژگی‌های خارج از ذات و ماهیت مصادیقش را بیان کند، اگر آن ویژگی‌ها مختص به یک گونه خاص باشد {مثل مفهوم شاعر که ویژگی مخصوص انسان را بیان می‌کند}، آن را «عرض خاص»  و اگر مختص به یک گونه خاص نباشد {مثل مفهوم راه‌رونده}، آن را «عرض عام» می‌نامند.

همچنین دانستیم که اگر جایگاه یک جنس در سلسله اجناس، دقیقاً قبل از نوع باشد، آن را «جنس قریب» می‌نامند و اگر بین آن و نوع، اجناس دیگری فاصله انداخته باشند، آن را «جنس بعید» می‌نامند.

و بیان شد به فصلی که موجب امتیاز یک نوع از سایر انوع مشارک در جنس قریب بشود، آن را «فصل قریب» و اگر موجب امتیاز یک نوع از سایر انواع مشارک در جنس بعید بشود، آن را «فصل بعید» ‌می‌نامند.

و اینکه دانستیم به آن دسته از مفاهیم کلیِ عرضی (چه عرض عام و چه عرض خاص) که قابل انفکاک از مصادیق خود نباشند «عرض لازم» و به آن دسته که قابلیت انفکاک را دارند «عرض مفارق» گفته می‌شود.

نظرات شما
ثبت نظر
  • captcha

فهرست عناوین

نوشته‌ها

تا کنون 18 نوشته منتشر شده استآخرین نوشته‌هالیست منابع

انتخاب موضوع

پشتیبانی

درباره پایگاهدرباره نویسندهارتباط با نویسندهخبرنامه