
مقدمه
در نوشتههای قبل درباره «فایده خداشناسی» و «حداقل میزان خداشناسی لازم» بحث کردیم و به این نتیجه رسیدیم که خداشناسی سطحی کفایت نمیکند و لازم است به شناخت عمیقتری در خداشناسی دست پیدا کنیم. کسب شناخت عمیقتر نیز نیاز به آشنایی با برخی از مسائل مقدماتی مثل معرفتشناسی دارد. بنابراین باید کمی حوصله به خرج دهیم و قبل از ورود به مسائل خداشناسی، مباحث مقدماتی را فرا بگیریم. به امید خدا از این نوشته وارد مباحث معرفتشناسی خواهیم شد و پس از آشنایی کلی با این علم و برخی اصطلاحات آن، در رابطه با توانایی عقل در کشف حقایق و مباحثی از این قبیل گفتگو خواهیم کرد.
الف) چیستی معرفت شناسی
معرفتشناسی دانشی است که درباره آگاهی انسان بحث میکند. مثلاً یکی از مهمترین سوالاتی که علم معرفتشناسی به آن پاسخ میدهد، این است که آیا انسان میتواند حقایق را همانطور که هستند بشناسد؟
شاید در نگاه اول این سوال به نظرتان مسخره بیاید، اما عجله نکنید؛ کافیست کمی دانستههایمان را بررسی کنیم. خیلی پیش آمده که با حواس خود {مثلاً با حس بینایی} یا عقلمان {مثلاً با استدلال آوردن} به یک مطلب یقین پیدا کنیم اما بعد از مدتی متوجه شویم آن باور اشتباه و غلط بوده است. ==> اگر انسان بادقتی باشید، باید این سوال به ذهنتان بیاید که از کجا معلوم حواس و عقل من در سایر موارد اشتباه نکرده باشند؟ شاید فقط گمان میکنم جهان پیرامون خود را میشناسم و احتمال دارد یک روزی بفهمم هر چیزی که الان به آن باور دارم، همگی خطا و اشتباه هستند. ==> و در نهایت سوالات اصلی مطرح خواهند شد که آیا اصلاً انسان قادر به شناخت چیزی هست؟ اگر بله، فقط یک سری چیزها یا به هر چیزی که بخواهد میتواند علم پیدا کند؟ آیا راه تضمینیای وجود دارد تا درستی یا نادرستی یک شناخت را تشخیص دهیم؟ و ...
دانش معرفتشناسی، همان دانشی است که وظیفه دارد به این سوالات پاسخ دهد و اگر شما هم به دنبال پاسخی برای این سوالات هستید، باید دست به دامن این دانش شوید.
اگر با خداناباوران گفتگو کرده باشید یا نوشتههای ایشان را خوانده باشید، حتماً متوجه شدهاید که برخی از دلایل عدم باور آنها به خداوند، منشأ معرفتشناسی دارد. میگویند دلیل عقلی برای اثبات وجود خدا دارید، قبول؛ اما از کجا معلوم عقل انسان بتواند حقیقت را کشف کند؟ شاید عقل اشتباه کند کما اینکه تجربه ثابت کرده در بسیاری موارد دیگر اشتباه کرده است.
بنابراین دانش معرفتشناسی، میتواند به بسیاری از سوالات و شبهات بیان شده توسط آنها پاسخ دهد و هدف اصلی ما از ورود و طرح مسائل آن نیز همین است.
اشکال: خب این سوال درباره خود دانش معرفتشناسی نیز قابل طرح است؛ از کجا معلوم مطالبی که در این علم مطرح میشوند، مطابق واقع باشند و یک روز به اشتباه بودن آنها پی نبریم؟
پاسخ: در نگاه اول حق با شماست؛ اما اگر حوصله کنید، در آینده با انواع علم و دانش آشنا خواهیم شد و خواهید دید برخی از آنها امکان ندارد خطا باشند و دانش معرفتشناسی برای اثبات مسائلش بر همین دانستههایی که امکان خطا ندارند تکیه میکند.
این علومی که امکان ندارد خطا باشند، همان علوم حضوری ما هستند که در نوشته بعدی یعنی «تعریف معرفت و تقسیم آن به حضوری و حصولی» مفصلاً دربارهاش توضیح دادهام.
ب) تاریخچه اجمالی معرفت شناسی
طبق آنچه مورخین فلسفه نقل میکنند، حتی قدیمیترین فیلسوفان نیز بخشی از مسائل این دانش را مورد بحث و بررسی قرار میدادند. اما دانش معرفتشناسی از همان ابتدا به عنوان یک دانش مستقل مطرح نبود بلکه مسائل آن در لابهلای مباحث فلسفه و منطق مورد بررسی قرار میگرفت تا اینکه به دلیل گسترده شدن مسائل و شبهات، بعد از رنسانس به عنوان یک علم مستقل درآمد و اندیشمندان به این نتیجه رسیدند که قبل از پرداختن به فلسفه و حتی دیگر علوم، باید ابتدا مباحث معرفتشناسی مورد بررسی قرار گیرد؛ زیرا مادامی که به این سوال پاسخ ندهیم که «آیا توانایی رسیدن به حقیت را داریم یا نه؟» و اگر داریم «با چه روش و ابزاری میتوانیم به آن برسیم؟»، تلاش برای کشف حقیقت خردمندانه نیست.
در پاسخ به این سوالات، اختلاف نظر عجیبی بین اندیشمندان صورت گرفته است که بررسی و بیان تمامی نظرات نه از عهده بنده ساخته است و نه برای مقصود ما {که خداشناسی است} ضرورتی دارد؛ اما شاید بد نباشد در ادامه به صورت مختصر با برخی از افراد و وقایع مهم آشنایی پیدا کنیم تا در ضمن آشنایی با تاریخ اجمالی معرفتشناسی، از چگونگی پیدایش برخی از سوالات و اهمیت پاسخی که به آنها داده میشود، اطلاع پیدا کنیم.
1. سوفسطائیان و انکار امکان دستیابی به علم
در قرن پنجم قبل از میلاد از اندیشمندانی {همچون پروتاگوراس و گرگیاس} یاد میشود که به زبان یونانی «سوفیست»، یعنی حکیم و دانشور، نامیده میشدند.
طبق نقل مورخین فلسفه، آنها در فنهای مغالطه، جدل و خطابه، مهارت زیادی داشتند و این مهارتها را در ازای حقالزّحمه به کسانی که قصد وکالت در دادگاهها را داشتند، تعلیم میدادند. این حرفه (وکالت) اقتضا میکرد که شخص وکیل بتواند هر ادعایی را اثبات، و در مقابل، هر ادعای مخالفی را رد کند {چه حق باشد چه باطل}. سروکار داشتن مداوم با اینگونه آموزشهای مغالطه آمیز {به جهت اثبات ادعایشان در دادگاهها، حتی اگر باطل باشد}، به تدریج باعث شد به این نتیجه برسند که دستیابی به معرفتِ مطابق واقع امکانپذیر نیست و انسان هر چه را بخواهد، طبق میل خودش میتواند اثبات یا رد کند.[1]
نقل شده است که جوانی نزد یکی از سوفیستهای مشهور رفت تا فن سخنوری و اقناع مخاطب را بیاموزد. قرار گذاشتند که نیمی از حقالزحمه استاد در آغاز و نیم دیگر در پایان کار پرداخت شود. پس از گذشت چند ماه، استاد بقیه اجرت خود را مطالبه کرد و ادعا نمود که او آموزش سخنوری را به طور کامل به پایان رسانده است. جوان از پرداختن آن مبلغ خودداری کرد و مدعی شد فن سخنوری را به طور کامل نیاموخته است. کار استاد و شاگر به اختلاف و نزاع کشید و روانه دادگاه شدند.
در دادگاه، هر یک از استاد و شاگرد جوان در دفاع از خود به ایراد سخنرانی پرداختند؛ آنگاه استاد رو به قاضی کرد و به عنوان نتیجهگیری گفت: «ای قاضی! نتیجه دادگاه از دو حال خارج نیست: یا به سود من است، یا به سود این جوان و در هر دو حالت من باید باقیمانده اجرت خود را دریافت کنم؛ زیرا اگر رأی دادگاه به سود من باشد، مسأله واضح است و جوان باید به حکم دادگاه عمل کند؛ اما اگر رأی دادگاه به سود او باشد، خود این امر نشان میدهد که او فن سخنوری و اقناع اندیشه را به خوبی فرا گرفته که توانسته است دادگاه را به سود خود تمام کند.
در این لحظه جوان از جای خود برخاست و گفت: «ای قاضی! به همان دلیل که این مرد بیان کرد، من نباید هیچ پولی بپردازم؛ زیرا دادگاه یا به سود من حکم میکند یا به سود او. اگر حکم دادگاه به سود من باشد، چیزی به او تعلق نمیگیرد؛ اما اگر رأی دادگاه به سود او باشد، خود این مسأله، یعنی عدم توانایی من در جلب نظر دادگاه، نشانگر آن است که هنوز توانایی کامل در سخنوری و اقناع مخاطبان را نیافتهام و قرار اولیه ما هنوز محقق نشده است.[2]
نکته قابل توجه درباره سوفسطائیان آن است که ایشان اولین کسانی بودند که در امکان علم به واقعیت، شک و تردید کردند. اگرچه اندیشندان قبل از آنها نیز بحثهای معرفتشناسی داشتهاند، اما آنان امکان معرفت به واقعیت را مفروض میگرفتند و درباره بهترین ابزار رسیدن به واقعیت و سایر مسائل اینچنینی اظهار نظر میکردند.[3]
البته پس از مدتی {به دلایلی از جمله نقدهای سقراط و افلاطون} سوفسطائیان وجهه خود را در نظر مردم از دست دادند و مورد سرزنش قرار گرفتند؛ به طوری که واژه سوفیست {از آنجا که لقبی برای این اشخاص بود} معنای اصلی خود را از دست داد و به عنوان علامتی برای تفکر و استدلال مغالطهآمیز درآمد. همین واژه است که در زبان عربی به صورت «سوفسطی» درآمده و واژۀ «سفسطه» از آن گرفته شده است.[4]
2. مقابله سقراط، افلاطون و ارسطو با سوفسطائیان
سقراط اولین شخصی بود که به صورت جدی در برابر سوفیستها قیام کرد و به نقد افکار و آرای ایشان پرداخت. او در مقابل سوفسطائیان که خود را عالم و حکیم (سوفیست) نامیده بودند، خود را «فیلاسوفوس» یعنی دوستدار علم و حکمت نامید. همین واژه است که در زبان عربی به شکل «فیلسوف» در آمده و کلمۀ «فلسفه» از آن گرفته شده است.[5]
پس از سقراط، شاگردش افلاطون و پس از آن نیز ارسطو (شاگرد افلاطون) با تدوین قواعد تفکر و استدلال به صورت علم منطق، با جریان شکگراییای که سوفسطائیان راه انداخته بودند مقابله کردند. اگرچه با تلاش این سه شخص، جریان شکگرایی طرفداران خود را از دست داد و سوفسطائیان نیز در نزد مردم بدنام شدند، اما این عقیده بعدها چندین بار با ادله مختلف مجدداً احیا شد[6].
3. قرون وسطی و تسلط کلیسا بر مراکز علمی
مورخین، تاریخ اروپا را به سه دوره کلی تقسیم میکنند و نام دوره میانی را «قرون وسطی» نهادهاند. قرون وسطی حدوداً از سال 476 میلادی مصادف با سقوط آخرین امپراطوری روم غربی آغاز شده و تا اواسط قرن پانزدهم ادامه پیدا میکند.
پس از آنکه امپراطوران روم شرقی (بیزانس) به مسیحیت گرایش پیدا کردند و عقاید کلیسا به عنوان آرا و عقاید رسمی ترویج شد، بنای مخالفت را با حوزههای فکری و علمی آزاد گذاشتند تا اینکه سرانجام «ژوستینین»، امپراطور روم شرقی در سال 529 میلادی دستور تعطیل دانشگاهها و بستن مدارس آتن و اسکندریه را صادر کرد.[7]
یکی از مهمترین ویژگیهای قرون وسطی، تسلط کلیسا بر مراکز علمی و برنامه مدارس و دانشگاههاست. در قرون وسطی نهتنها فلسفه در مغربزمین پیشرفتی نداشت، بلکه سیر نزولی خود را طی کرد و تنها مباحثی که میتوانست توجیه کنندۀ عقاید {تحریف شده} مسیحیت باشد، به نام فلسفۀ اسکولاستیک در مدارس وابسطه به کلیسا تدریس میشد.[8]
کلیسا نهتنها عقاید و دیدگاههای ناصحیح خود از خداوند {و سایر مباحث اعتقادی} را به مردم تحمیل میکرد، بلکه بخشی از مباحث علمی که موروث از فلاسفه پیشین و علمای کلام مسیحی بود را در ردیف اصول مذهبی قرار داد و مخالفت با آنها را موجب ارتداد دانست. به عنوان مثال، کلیسا نظریه زمینمرکزی بطلمیوس را به عنوان تفسیر کتاب مقدس پذیرفته بود و آن را در ردیف اصول مذهبی قرار داده و مخالف آن را مرتد قلمداد میکرد. طبق این نظریه، زمین مرکز عالم است و خورشید است که به دور زمین میچرخد. به همین دلیل وقتی گالیله در صدد رد این نظریه برآمد و مدارکی را جهت اثبات اینکه زمین به دور خورشید میچرخد {نه بالعکس} ارائه داد، موجب شد به دلیل مخالفت با عقاید کلسیا مورد محاکمه قرار بگیرد و بین سوختن در آتش یا امضای توبهنامه یکی را انتخاب کند.
سختگیریهای کلیسا به حدی بود که با نوعی رژیم پلیسی خشن در جستجوی عقاید و مافیالضّمیر افراد میافتاد و با لطائف الحیل کوشش میکرد کوچکترین نشانهای از مخالفت با عقاید مذهبی در فردی یا جمعی پیدا کند و با خشونتی وصفناشدنی آن فرد یا جمع را مورد آزار قرار دهد.[9]
ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدّن آورده است که «طرق شکنجه در جاها و زمانهای مختلف، متفاوت بود. گاه میشد که دست متّهم را به پشتش میبستند و سپس با آنها میآویختنش. ممکن بود که او را ببندند چنانکه نتواند حرکت کند و آنگاه چندان آب در گلویش بچکانند که به خفگی افتد. ممکن بود که طنابی چند بر اطراف بازوان و ساقهایش ببندند و چندان محکم کنند که در گوشتهای تنش فرو رود و به استخوان برسد.» (ج18، ص 349 و 351)
همچنین آورده است که «شمار قربانیان … از سال 1480 تا 1488 {یعنی در مدّت 8 سال بالغ بر} 8800 تن سوخته و 96494 تن محکوم به مجازاتهای دیگر، و از سال 1480 تا 1808 بالغ بر 31912 تن سوخته و 291450 تن محکوم به مجازاتهای سنگین تخمین زده شده است.» (ج18، ص360) ==> به نقل از «شهید مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص 488»
اما اوضاع برای همیشه به این صورت باقی نماند و از قرن چهاردهم میلادی زمینۀ یک تحول همگانی فراهم شد. عوامل مختلفی از جمله اوج گرفتن گرایشات علمی مخالف با دیدگاه مسیحیت، بروز اختلافاتی بین فرمانروایان کلیسیا و ... دست به دست هم داده و زمینه یک تحول را فراهم میکردند تا اینکه در اواسط قرن پانزدهم با سقوط امپراطوری بیزانس زمانش فرا رسید و یک تحول همهجانبه (سیاسی – فلسفی – ادبی – مذهبی) {که از آن به رنسانس یاد میکنند} در سراسر اروپا پدید آمد و دستگاه پاپ از هر طرف، مورد حمله واقع شد.[10]
در قرن شانزدهم، گرایش به علوم طبیعی و تجربی شدت گرفت و اکتشافات کپرنیک، کپلر و گالیله، نظریه زمینمرکزی را متزلزل ساخت و در یک جمله، همه شئون انسانی در اروپا دستخوش اضطراب و تزلزل گردید. همانطور که کمی قبلتر گفته شد، قرنها بود که کلیسا آرا و افکار بعضی از فیلسوفان را بهعنوان عقاید مذهبی ترویج کرده بود و مردم مسیحیمذهب هم آنها را به عنوان اموری یقینی و مقدس پذیرفته بودند. از جمله آنها نظریه زمینمرکزی بود که کپرنیک آن را واژگون کرد و سایر دانشمندان بیغرض هم به بطلان آن پیبردند. این دگرگونی اندیشهها و باورها و فروریختن پایههای فکری و فلسفی، موجب پدید آمدن یک بحران روانی در بسیاری از دانشپژوهان گردید و چنین شبههای را در اذهان پدید آورد که: از کجا سایر عقاید ما هم باطل نباشد و روزی بطلانش آشکار نگردد؟ و از کجا همین نظریات علمی جدیدالاکتشاف هم روزگار دیگری ابطال نگردد؟ تا آنجا که اندیشمند بزرگی چون «مونتنی» منکر ارزش علم و دانش شد و صریحاً نوشت که از کجا میتوان اطمینان یافت که نظریه «کپرنیک» هم روزگار دیگری ابطال نشود؟ وی بار دیگر شبهات شکاکان و سوفسطاییان را با بیان جدیدی مطرح ساخت و از شکگرایی دفاع کرد، و بدین ترتیب، مرحله دیگری از شکگرایی پدید آمد.[11] [12]
4. تلاش برای مقابله با شکگرایی
در قرن هفدهم تلاشهای مختلفی برای مقابله با شکگرایی صورت گرفت. کلیساییان غالباً تلاش کردند که وابستگی مسیحیت را به عقل و علم ببُرند و عقاید مذهبی را از راه دل و ایمان تقویت کنند؛ ولی فلاسفه و دانشمندان تلاش کردند تا پایه مستحکمی برای دانش پیدا کنند به گونهای که این اطمینان را به انسان بدهد که کسب معرفت یقینی و مطابق واقع امکانپذیر است.
مهمترین تلاشی که در این عصر برای نجات از شکگرایی انجام گرفت، تلاش «رنه دکارت» فیلسوف فرانسوی بود که او را «پدر فلسفه جدید» لقب دادهاند. او تلاش کرد اصل محکمی را برای اندیشه فلسفی بیاید، و آن اصل در جمله معروف وی خلاصه میشد که «شک میکنم پس هستم» یا «میاندیشم پس هستم»؛ یعنی اگر در وجود هر چیزی شک راه یابد، هیچگاه در وجود خود شک تردیدی راه نخواهد یافت، و چون شک و تردید بدون شک کننده معنی ندارد، پس وجود انسانهای شک کننده و اندیشنده نیز قابل تردید نخواهد بود. سپس کوشید قواعد خاصی برای تفکر و اندیشه، شبیه قواعد ریاضی وضع کند و مسائل فلسفی را بر اساس آنها حلوفصل نماید. افکار و آرای دکارت در آن عصرِ تزلزل فکری، مایه آرامش خاطر بسیاری از دانشپژوهان گردید اما به هر حال موفق نشد نظام فلسفی منسجم و دارای مبانی متقن و مستحکمی را به وجود بیاورد.
بعد از دکارت نیز تلاشهای فکری نسبتاً زیادی انجام شد و مکتبهای مختلفی پدید آمد که معیارهای متفاوتی برای ارزشمند بودن یک دانش ارائه دادند {مثل تجربی بودن، فایدهمند بودن، هماهنگی با دیگر معارف و …}. اما با این حال از آنجا که توجه عموم دانشپژوهان به علوم تجربی منعطف شده بود و چندان علاقهای به تحقیق در مسائل فلسفی و ماوراء طبیعی نشان نمیدادند، سیستم فلسفی نیرومند و استوار و پایداری در اروپا به وجود نیامد و هرچندگاه، مجموعه آرا و افکار فیلسوفی به صورت مکتب فلسفی خاصی عرضه میشد و در محدوده معینی کمابیش پیروانی پیدا کرد، ولی هیچکدام دوام و استقراری نمییافت، چنانکه هنوز هم امر به همین منوال است.
جمعبندی
اگرچه به اعتقاد فلاسفه اسلامی پاسخ بسیاری از مباحث معرفتشناسی بسیار روشن است و نیاز به اثبات ندارند[13] اما به جهت شبهات مختلفی که به دلایل گوناگون {که برخی از آنها در بخش تاریخچه اجمالی بیان شد} پدید آمد، این ضرورت احساس شد که دانش مستقلی به نام معرفت شناسی ایجاد شود و قبل از ورود به مباحث علمی، شبهات و اشکالات مطرح شده از طرف شکاکان، نسبیگرایان و … پاسخ داده شود.
ما نیز به اندازه نیازی که به این دانش {به عنوان مقدمه مباحث خداشناسی} داریم، در ادامه وارد برخی از مسائل آن خواهیم شد و برخی از سوالات و شبهات مهم در این زمینه را مورد بررسی قرار میدهیم.
[1]: آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص30.
[2]: علیاصغر خندان، منطق کاربردی، ص10.
[3]: دیوید و. هاملین، تاریخ معرفتشناسی، ترجمه شاپور اعتماد، ص1.
[4]: آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص30 و 31.
[5]: آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص 31.
[6]: برای آشنایی با دورههای رواج یافتن شکگرایی، ر.ک: حسینزاده، معرفت؛ چیستی، امکان و عقلانیت، ص167 الی 211.
[7]: آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص 31.
[8]: آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص 41 و 42.
[9]: شهید مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص 487.
[10]: آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص 42.
[11]: آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص 42 الی 44.
[12]: البته عوامل دیگری نیز در پیدایش این مرحله از شکگرایی دخیل بودند که برای آشنایی بیشتر ر.ک: حسینزاده، معرفت؛ چیستی، امکان و عقلانیت، ص192، احیای شکاکیت در عصر نوزایی و نهضت اصلاح دینی.
[13]: ر.ک: آیت الله مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص156.